رهانه

هر کلمه ی تامل انگیزی یک رهانه است

۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

در وفا و جفای شایسته سالاری

کاری را به اهل آن کار سپردن ؛ شایسته سالاری. این ها عبارات و کلماتی اند که چون بر دل می نشینند آرامش می آورند و چون بر دماغ فرود می آیند عقل ِ منطق پسند را راضی می کنند. اگر باشایسته سالاری مخالفت کنید بسیار کسان گمان می برند که یا دلی بیمار دارید ، یا در عقل تان خللی هست و یا هر دو. به راستی هم اگر کاری باشد که باید به نحوی درست به انجام برسد ، بایدش به کسی سپرد که به دانش و تجربه اهل آن کار شده باشد ، یعنی شایسته ی به انجام رساندن صحیح آن کار باشد.

در افغانستان بخش مهمی از ویرانی های گسترده در تمام عرصه ها را می توان نسبت داد به ناشایسته گی کسانی که در حوزه ی مسئولیت خود نه بصیرت نظری ِ در خور داشتند و نه قابلیت عملی ِ کافی. ما هنوز از این کاستی رنج می بریم. اما وقتی می گوییم " ما" ، باید این واقعیت را در نظر داشت که این " ما" به هویتی یکپارچه اشاره نمی کند. جزئیات دارد. می گوییم " ما افغان ها" ، اما در زیر این خیمه ی بزرگ عناصری چون قومیت ، زبان ، جنسیت ، مذهب و... خفته اند ، یا خفته بودند و اینک بیدار شده اند. و همین جزئیات و روابط شان با همدیگر و عناصر دیگر زنده گی فردی و جمعی اند که مفهوم دل نشینی چون شایسته سالاری را به پیچ و تاب می اندازند و از زیر ِ ساده گی معصومانه ی ظاهری آن درشتی های ِ گاه دل شکن اش را بیرون می کشند.

شایسته گی چیست؟

ما معمولا شایسته گی را در ترکیبی از دانش بیشتر ، مهارت عملی چشم گیرتر و خصوصیات شخصیتی تحسین برانگیزتر می یابیم. اگر کسی سواد کم داشته باشد ، قابلیت عملی اش اندک باشد و جاذبه های شخصیتی لازم را نداشته باشد ، در چشم ما شایسته نمی نماید. آنانی هم که در حقیقت شایسته نیستند اما از خلق خدا دل می برند ، حد اقل در یک کار – یعنی در شایسته نمایی خود- توانایند ( گرچه ممکن است دیر یا زود طشت شان از بام بیفتد).

فرد شایسته را از کجا پیدا می کنیم؟

فرض کنید موقعیت مهمی در یکی از نهادهای اجتماعی ( دولت ، انجمن ، اتحادیه و...) خالی است و باید کسی را به سر پرستی آن موقعیت برگمارد. بنا بر اصل شایسته سالاری – و با این فرض که همه صادقانه به آن باور دارند- باید در جست و جوی فردی شایسته برای آن موقعیت بر آمد.اگر یک گروه کاری ِ متشکل از چند تن مسئول پیدا کردن چنین فردی باشند ، وضعیت از این قرار می شود:

الف - اعضای این گروه به سوی فرد شایسته حرکت می کنند و او را پیدا می کنند

ب - فرد ِ شایسته به سوی این گروه در حرکت است و در نهایت به این گروه کاری می رسد

ج - گروه کاری ِ مذکور و فرد ِ شایسته در جایی از دو سو به هم می رسند

حال این سه امکان را بیازماییم.

در وضعیت ِ الف ، اعضای گروه ِ کاری شایسته یاب باید خود توانایی تشخیص شایسته ها را داشته باشند. یعنی فرض این است که خود این افراد معیارهای شایسته گی را می دانند و نشانه های شایسته گی را در دیگر افراد به خوبی باز می شناسند. در نتیجه ، اولین قدم ِ منطقی در ماموریت ِ اعضای این گروه این است که در جست و جوی فرد ِ شایسته به جاهایی بروند که در آن ها احتمال پیدا شدن افراد شایسته بیشتر باشد. مثلا اگر وظیفه ی این گروه یافتن فردی باشد که بتواند ریاست یک دانشکده ی فنی ِ فعال در زمینه ی تکنولوژی کامپیوتر را بر عهده بگیرد و در شهر محله یی باشد که در آن متخصصان دانش کامپیوتر کار و زنده گی کنند ، گروه شایسته یاب منطقا باید به آن محله برود و نه مثلا به راسته ی قصابان. همین طور احتمال یافتن یک متخصص امور ترافیک در یک شهر بزرگ خیلی بیشتر است تا در یک روستای دور افتاده .

در وضعیت ِ ب ، فرد ِ شایسته به سوی گروه مذکور حرکت می کند ، چون او پیوسته در جست و جوی موقعیت هایی است که در آن بتواند ظرفیت و قابلیت خود را بیازماید و گسترده تر کند و از مزایای شایسته گی خود بهره مند شود. او بر این واقعیت آگاه است که دانش و مهارت های عملی او به کارش می آیند و در جامعه جاهایی هستند که در آن ها به قابلیت های او نیاز دارند و ارزش می دهند. چنین فردی سعی می کند موقعیت مناسبی را پیدا کند و در آن به کار بپردازد. روشن است که او به هر کاری تن در نمی دهد و موقعیت هایی را جست و جو می کند که با دانش و مهارت اش تناسب داشته باشند.

در وضعیت ِ ج ، فرد ِ شایسته در جست و جوی ِ موقعیتی بهتر بر می آید و گروه ِ مسئول یافتن یک فرد ِ شایسته در جست و جوی او هستند. در جایی این دو به هم می رسند. در این حالت ، فرد ِ شایسته شعاع جست و جوی ِ گروه مذکور را کوتاه می کند و گروه ِ شایسته یاب از ضایع شدن نیروی ِ فرد شایسته جلوگیری می کند و او را روانه ی موقعیتی می کند که او در طلب اش بود.

تا اینجا مشکلی به نظر نمی آید ، نه؟ خوب ، این روند ِ عادی یافتن فردی شایسته یا رسیدن او به موقعیتی مناسب است.

حال ، نوبت ِ شکافتن لایه ی دیگری از سه سناریوی بالا است:

در وضعیت ِ الف ، فرض ِ گروه شایسته یاب از ابتدا این است که باید اول به " کوی ِ خوبان" سر زد و در محله ی شایسته گان به جست و جو پرداخت. اما سوال اساسی این است که چه کسی مقیم محله ی شایسته گان می شود و چرا؟ اگر کسی در محله ی صنعت گران کار و زنده گی می کند ، به خاطر این است که خود نیز دستی در صنعت گری دارد. او این دانش و مهارت را از کجا آورده و نخبه شدن او در چنان عرصه یی بسته به چه موقعیت های پیشین بوده است؟ در یک خانواده به کودک اجازه می دهند که از سر کنجکاوی دل و روده ی رادیو را بیرون بکشد ، و در خانواده یی دیگر کودک دیگری را به خاطر شکستن یک پیاله سیلی می زنند. چرا که در خانواده ی کودک اولی ، خریدن رادیویی دیگر آسان است و در خانواده ی کودک دومی خریدن یک پیاله ی نو دشوار. آن گاه ، بعید نیست که کودک اولی در ده ساله گی چیزهایی در باره ی رادیو بیاموزد که کودک دومی در چهارده ساله گی در مورد یک پیاله نداند. اکنون این وضعیت را بزرگ تر کنید و تفاوت این وضعیت ها را در سطح گروه های اجتماعی انعکاس بدهید. اگر در زنده گی یک گروه اجتماعی فقر و محرومیت برجسته ترین هنجار باشد و در زنده گی گروهی دیگر دارایی و برخورداری ، آن گاه می توان حدس زد که امکان پرورش شایسته گان در میان کدام گروه بیشتر است و گروه شایسته یاب در میان کدام گروه به جست و جوی فرد شایسته خواهد پرداخت و از میان کدام مجموعه فرد شایسته ی خود را بر خواهد گزید.

در وضعیت ِ ب ، فرد ِ شایسته ممکن است در هر دو مجموعه ی پیش گفته وجود داشته باشد. اما احتمال ِ این که فرد ِ شایسته ی دارای اعتماد به نفس و اطمینان به قابلیت های خود به جست و جوی موقعیت های مناسب بر آید بسیار بیشتر است. کسی که همه ی تجربه های زنده گی اش با سرکوب شده گی و ناباوری نسبت به خود آمیخته بوده باشد ، غالبا پیشاپیش دست از طلب ِ موقعیت های بهتر بر می دارد ( طبیعی است که در اینجا منظور روند عمومی است و نه بعضی استثناها). فرد شایسته یی که اعتماد به نفس اش مخدوش نشده و به او همواره یاد داده اند که نترسد و مطالبات اش را با شجاعت و مداومت پیگیری کند ، چانس بهتری برای رسیدن به گروه ِ شایسته یاب پیش گفته دارد و احتمال دست برداشتن و دلسرد شدن اش کمتر است. اکنون ، این وضعیت را بزرگ تر کرده و آن را بر تجربه ی تاریخی ِ مثلا اقوام افغانستان منعکس کنید.

در وضعیت ِ ج ، دو حالت قبلی الف و ب ترکیب می شوند. هم گروه شایسته یاب راه ِ خانه ی فرد شایسته را در پیش می گیرد و هم فرد شایسته به سوی گروه شایسته یاب می شتابد. گروه شایسته یاب در فرد مذکور همان چیزها را می بیند که نشانه های شایسته گی شمرده می شوند و فرد شایسته نیز همان چیزها را در سخن و سکوت خود باز می تاباند.

شاید بگویید ما کسانی را دیده ایم که شایسته بوده اند ، بی آن که پولدار بوده باشند یا از موقعیت های اجتماعی برتر آمده باشند. این ممکن است درست باشد. اما سخن اصلی این نوشته این است که در کشوری مثل افغانستان روند ِ کلی زنده گی جمعی ما به گونه یی نا متوازن بوده و هست که در آن اولا شرایط پرورش شایسته گان در میان بعضی مجموعه ها بهتر فراهم بوده است ، ثانیا این شایسته گان انگیزه و امکان بهتری برای رشد و رسیدن به موقعیت های برتر داشته اند و ثالثا در اثر تجربه های آزادتر از خصوصیات روانشناختی ای برخوردار شده اند که به کمک آن همواره توانسته اند مطالبات خود را با صدایی بلند تر و رساتر ابراز کنند. در چنین موقعیتی ، نظام شایسته سالار مهم ترین کاری که می کند پایدار کردن یک سیستم دورانی ِ غیر عادلانه است. خوب ترین نمونه ی این سیستم دورانی را می توان در وضعیت زنان افغانستان دید. من می گویم زنان افغانستان مدیران ناموفقی هستند. شما می گویید نه ، این طور نیست. بعد زنی مدیر می شود ( یعنی در عرصه یی پا می گذارد که برای او و هم جنسان اش کاملا تازه و حتا ترسناک است). مدتی بعد آثار منفی مدیریت ضعیف این زن آشکار می شود. سخن من به اثبات می رسد. در این جا دو کار شده است : یا آن زن شایسته ی آن موقعیت نبوده ( و علت آن هم محرومیت آشکار تمام عمر او از آزادی و آموزش بوده) ، یا او از نظر معرفتی شایسته بوده اما چون تمرین عملی و لوازم روانشناختی ِ آن موقعیت را نداشته ، نتوانسته به خوبی مدیریت کند. آن گاه ، من به اصل شایسته سالاری مراجعه می کنم و بر اساس این اصل مدیر بعدی به احتمال نزدیک به یقین یک مرد خواهد بود.

این است که شایسته سالاری با همه ی طنین دل نشینی که دارد ، در کشوری مثل افغانستان می تواند به بی عدالتی و شکاف های اجتماعی بیشتر دامن بزند. این خیال خامی است که فکر کنیم با شعار شایسته سالاری محض می توانیم وطن مان را از غرقاب عقب مانده گی و فساد نجات بدهیم. ایجاد فرصت های برابر ( در زمینه های آموزشی ، اقتصادی و... برای همه گان) و توزیع عادلانه و متوازن قدرت در میان همه ی ارکان جامعه از پیش شرط های اصلی کارآمد شدن اصل شایسته سالاری سالم است.

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

سلام هاتف عزیز،
یک جا بند نمی شویی آخر می دانم!

۱۷ دی ۱۳۸۷ ساعت ۳:۰۰  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی