رهانه

هر کلمه ی تامل انگیزی یک رهانه است

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

روشنفکر همچون کیمیا

در تعریف روشنفکر معمولا این گونه سخن می گوییم : روشنفکر کسی است که ... و آن گاه لیستی از خصوصیات و مشخصات ارائه می کنیم. یکی می گوید روشنفکر کسی است که اهل درد باشد. یکی می گوید روشنفکر با تحصیل کرده فرق دارد. یکی می گوید روشنفکر باید اهل اندیشه باشد. یکی می گوید روشنفکر کسی است که مبارز باشد. یکی می گوید روشنفکر باید واجد فلان خصوصیات اخلاقی باشد. می توان برای روشنفکر ده ها صفت آورد ، اما نمی توان گفت روشنفکر کسی است که فوق انسان یا فراتر از انسان باشد. ما روشنفکر مان را هم سر انجام در میان انسان ها جست و جو می کنیم و می یابیم. همین آدم بودن روشنفکر پیامدهای مهمی دارد و این پیامدها ممکن است ما را به بازسنجی تعریف های مان از روشنفکر وادار کند.

در افغانستان رسم جالبی در میان روحانیان و آدم های با سواد ِ غیر روحانی هست. اگر روحانی ِ نامداری – که سال ها پشت سرش به نماز ایستاده ایم- بر کسی تجاوز کند یا چیزی بدزدد یا کاری کند که در نظر عموم منافی اصول اخلاقی باشد ، واکنش دیگر روحانیان به بدکاره گی او این است که او اساسا روحانی نیست. می گویند که فرد روحانی از این کارها نمی کند و اگر کسی این کارها را کرد معلوم می شود که او اساسا روحانی نبوده است و با لباس روحانیت مردم را فریب می داده است. نمونه های مشابه این واکنش در میان روشنفکران هم یافته می شوند. اگر روشنفکری مثلا پای سندی را امضا کند که عده یی دیگر از روشنفکران آن را مثلا مصداق خیانت به وطن بدانند ، آن گاه اگر شما بگویید که فلان روشنفکر خیانت کرد بقیه ی روشنفکران بر می آشوبند و می گویند : تو آن خاین ِ پست فطرت را روشنفکر محسوب می کنی؟ آن کس که دست به چنین کاری بزند نمی تواند روشنفکر باشد.

مشکل این نوع برخورد با روحانیت و روشنفکری این است که بالاخره ما نمی دانیم کی روحانی است و کی روشنفکر. چرا که ما هرگز نمی توانیم از جزئیات شخصیتی ، خصوصیات روانی و تعهدات اخلاقی یک فرد به طور کامل آگاه شویم. به علاوه ، این من و شمایی که می گوییم چه کسی روحانی ِ واقعی یا روشنفکر ِ واقعی است هم صدها پسند و ناپسند داریم. مثلا اگر ما معتقد باشیم که تنها شکل مشروع و قابل قبول ِ ازدواج همان ازدواج یک زن با یک مرد است ، این دیدگاه ما می تواند تعریف ما از روشنفکری را به نحوی عمیق متاثر کند. فرض کنید شما کسی را روشنفکر می دانید و پس از سال ها مطلع می شوید که این روشنفکر شما همجنس گرا است و با یک زن دیگر یا یک مرد دیگر ازدواج کرده است ، آن گاه ممکن است شما او را از مسند روشنفکری به زیر بیاورید. همین طور ممکن است روحانی ای را که هم جنس گرایی را مشروع بداند طرد کنید و به او لقب ِ " روحانی نما" یا " شبه ِ روحانی" بدهید. از سویی دیگر ، اگر شما معتقد باشید که مثلا روشنفکر کسی است که به هیچ چیز یقین نداشته باشد و مشخصا از بند چیزی به نام دین رسته باشد ، در این صورت شما هر روشنفکر دین داری را از دایره ی روشنفکری بیرون خواهید راند.

حال ، سوال این است که آیا می توان حتا یک نفر را یافت که ما سراسر ِ منظومه ی معرفتی ، جزئیات شخصیتی، خصوصیات روانی و تعهدات اخلاقی اش را بکاویم و در آن چیز غیر قابل قبولی نیابیم؟ آیا ممکن است کسی را پیدا کنیم که همه چیزش کاملا با تعریف ما از روشنفکر سازگار باشد؟ اگر به دنبال یافتن چنین فردی نیستیم ، از چه خصوصیات ناسازگار یک نامزد ِ روشنفکری می توانیم چشم پوشی کنیم و از چه چیزها نمی توانیم چشم پوشی کنیم؟ فرض کنید کسی هست که همه ی مشخصات یک روشنفکر ( در تعریف ما) را دارد ، اما در یک زمینه بر خلاف ما معتقد است که او باید در یکی از نهادهای دولت ِ استبدادی کار کند ، آیا این فرد روشنفکر است یا نیست؟ فرض کنید فرد با استعداد و با اراده یی هست که تمام هستی اش را بر سر مبارزه با یک نظام دیکتاتوری گذاشته است و لحظه یی از درد و رنج مردمان ستم کشیده فارغ نیست ، اما همین فرد بیست سال است که کتاب نمی خواند. حال ، آیا چنین فردی روشنفکر است یا نیست؟ ممکن است من بگویم روشنفکر کسی است که همواره معترض باشد. اما کس دیگری می گوید که چنین نیست و روشنفکر کسی است که گاهی بتواند کوتاه بیاید ، دست از اعتراض بردارد و تعامل و همکاری کند. تعریف من صحیح است یا تعریف او؟

می بینیم که اگر تعریف روشنفکر را بسیار دشوار کنیم ، روشنفکر کیمیایی می شود که ازش اسمی شنیده ایم اما خودش را هرگز نمی توانیم یافت. چرا که همواره می توان گفت که " یار ِ ما این دارد و آن نیز هم" ، اما یک چیز سومی را که خیلی حیاتی است ندارد.

راه حل چیست؟

به نظر من ، بهتر آن است که بگذاریم بر سر ِ روشنفکر هم کمی گرد و خاک بنشیند. به بیانی دیگر بهتر آن است که روشنفکر را از عرش به فرش بیاوریم و او را هم- نشین ِ دیگر آدم ها کنیم. تشخیص بعضی از خصوصیات بنیادین روشنفکری آسان است. اگر کسی بگوید من موتروان خوبی هستم ، اما نتواند موتری را یک قدم حرکت بدهد ما ادعای اش را در جا رد می کنیم. اما اگر کسی بگوید من موتروان خوبی هستم و بسیار بد راننده گی کند ، ما نمی گوییم او موتروان نیست ( چون او عملا از آستانه ی این ادعا با موفقیت عبور کرده است) ، فقط می گوییم او موتروان خوبی نیست. همین طور اگر کسی بگوید من روشنفکرم ، اما نتواند " بابا آب داد" را بخواند ما ادعای روشنفکر بودن اش را نمی پذیریم. ولی اگر کسی بگوید من روشنفکرم و به این دلایل معتقدم که مثلا حرکت های اصلاحی بهتر از حرکت های رادیکال و انقلابی اند ما نمی توانیم به صرف این که رویکرد ِ او را نمی پسندیم او را روشنفکر ندانیم ؛ ممکن است و حق داریم به او لقب روشنفکر ِ" خام خیال" یا " کج اندیش" بدهیم ( بی آن که این لقب دادن ما لزوما درست باشد).

با این رویکرد ، روشنفکری از یک تعریف متصلب رها شده و درجه دار می گردد و می توان صفت های گوناگون را در مورد اش به کار برد. یک روشنفکر اعتبار بیشتری می یابد ، دیگری کمتر. یک روشنفکر خیانت می کند ، دیگری نمی کند. یک روشنفکر سواد کمتری دارد و دیگری از سواد بیشتری بهره مند است. به این ترتیب روشنفکری هم مثل دیگر صنف های اجتماعی آزمون پذیر و دسترس پذیر می شود. اگر دهقان بی سوادی ادعا کند که طبیب حاذقی است ، ادعای اش را رد می کنیم. اما در میان آنانی که طبیب شده اند ، طبیب های حاذق و غیر حاذق بسیار می توان یافت. شاید بپرسید که حکم شارلاتان های طبیب نما – که هرگز پا به دانشکده ی طب نگذاشته اند- چه می شود؟ پاسخ این است که اگر جامعه یی چنان عقب مانده باشد که یک شارلاتان بتواند به مدت زیادی در آن به طبابت بپردازد ، آن شارلاتان طبیب آن جامعه است ( هر چند که هر روز آدم بکشد). روشنفکری هم مفهوم مقدس فرا زمانی و فرا مکانی نیست. امروز ما وقتی تاریخ گذشته را می خوانیم کارنامه ی روشنفکرانی را می یابیم که برای مردم خود بدبختی های فراوان آفریده اند و از قضا نمی خواسته اند مردم را بدبخت کنند. و جالب تر آن که بعضی از این روشنفکران بت-واره هایی شده اند که هنوز در میان بخش بزرگی از مردم جامعه ی خود پرستیده می شوند. اینان روشنفکران جامعه های خود اند و نمی توان گفت که آنان چون بدبختی آورده اند و مردم جامعه های شان نادان بوده اند ، اساسا روشنفکر نبوده اند. ما امروز به کسی با فلان مشخصات طبیب می گوییم. اما همیشه این طور نبوده و نخواهد بود. در گذشته همان ها که آدم ها را از روی مزاج شان ( مزاج بلغمی و صفراوی و...) دسته بندی می کردند طبیبان ما بودند.

این نزاع که فلانی روشنفکر نیست و فلانی هست ، به هیچ جایی نمی رسد. بهتر آن است که ادعای کسی را که می گوید روشنفکر است بپذیریم و ببینیم تشخیص جامعه او را در کجای طیف روشنفکری قرار می دهد. بسیار می شنویم که می گویند فلانی روشنفکری و روشنفکران را بدنام کرده است. بلی ، زنده گی در یک جامعه این طور است دیگر. نمی شود بگوییم که هر چه خوب است به پای ما بنویسید و هر چه بد است ربطی به ما ندارد. چند طبیب ضعیف هم ممکن است طبابت یا صنف طبیبان را بدنام کنند. این بر عهده ی بقیه است که این ضعف ها را جبران کنند و به جامعه کمک کنند تا در تشخیص امور با بصیرت بیشتر عمل کنند.

3 نظر:

Blogger Shaharzad گفت...

سلام..
این نوشته مسئله مهمی را باز می کند و خیلی برچسب زدن های دیگر را هم علت یابی می کند... مثلا ما با دین هم این کار را می کنیم: طالبان مسلمان نیستند، یا مسلمانان واقعی نیستد. با این برچسب زدن ها و سلب هویت ها ما هم افراد را از مسئولیت فارغ می کنیم (با گفتن اینکه فلانی روشنفکر نیست، تنها او را از حلقه خود بیرون نمی کنیم، بلکه از بار مسئولیت آن شخص هم می کاهیم) و هم عواملی را که در جامعه زمینه را برای یک جنبش ایجاد می کند نادیده می گیریم( در مورد طالبان یا دیگر افراطگرایان مسلمان، مسلمانان میانه رو با نفی هویت دینی آنها، پرسش های مربوط به دلیل ظهور اینگونه روندها را در اسلام را نادیده می گیرند و بی پاسخ می گذارند. به جای اندیشیدن در مورد این که چه چیزی در متون اسلامی یا در کشورها و قوانین اسلامی است که زمینه ای برای رشد حرکت های خشونت آمیز فراهم می کند، ما به ساده گی هویت دینی گروه های "نا مطلوب" را به خاطر خوشنامی خود نادیده می گیریم).

۲۴ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۴:۳۲  
Blogger Soroush گفت...

به نظر من صحبت این نیست، که کسی کامل و عالم و عارف است بر تمام علوم و معرفت‌های بشری و غیر بشری، بل، "روشنفکری" یک راه و روش و مسلک، و حتا می‌توانیم گفت، خود نوعی ایدئولوژی ست؛ با وجود این که از آن امتناع می‌کند. روشنفکری مقصد نیست، بل راهی ست که باید بود در آن. طی مسیر است.

ماورایی سخن نگوییم، که روشنفکری آن را خوش ندارد. روشنفکری معیارهای چندی دارد، مثل شمردن دو و دو. بسیار ساده و دقیق. روشنفکری ایمان به عقل را می طلبد، عقل بشری، این‌ـ‌دنیایی، و نه ماورایی و لایتنهایی. روشنفکری می‌طلبد که به فقط و فقط دنیایی باور داشته باشی که می‌بینی، می‌لمسی، می‌بویی، می‌شنوی، می‌چشی. روشنفکری می‌طلبد، که به‌قدرت انسان ایمان بیاوری؛ نه به‌عنوان موجودی لایتناهی، بل به‌عنوان موجودی استوار بر اصل آزمون‌ـ‌و‌ـ‌خطا. روشنفکری می‌طلبد که انتقاد کنی، برای اصلاح بکوشی، دست روی دست نگذاری. روشنفکری می‌طلبد که... (شما بگویید)

۲۴ دی ۱۳۸۷ ساعت ۲۲:۳۴  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام دوستان

من تا حدودی با دنیای کتاب آشنا ام ( به نظر خودم ! ). اما من در زبان فارسی هنوز نتوانسته ام بفهمم که روشنفکر یعنی چه. منظورم این است که نمی دانم این کلمه دقیقا بر چه دلالت دارد و مصداق عملی آن در زندگی چیست. در اثار شریعتی من ابهام در مفهوم این کلمه را بیشتر یافتم.

۲۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۴:۲۹  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی